گفتمان فرهنگی زیبایی

اساس مفهوم صورت بندی فرهنگی آرایش در اصل به نوعی صورت بندی گفتمانی، کرداری و نهادی بر می‌گردد که در آن، اعمال برای مراقبت، ترمیم و تصحیح بدن با دستکاری برای عرضه ی عمومی آن صورت میگیرند.

این جدا سازی روشن می سازد که هرچند بسیاری از فرهنگ های زیبایی معاصر به واسطه ی گفتمان ها و اعمال صنایع تجاری تولید میشوند، به هیج وجه قابل تقلیل به آن نیستند.

به همین علت تاکید عمده در اینجا بر کردارهای روزانه ی آرایشی زنان است، که شامل مراقبت و سالم سازی پوست، مو، ناخن و استفاده از لوازم و خدمات آرایشی است که به امور روزمره زندگی زنان بدل شده اند.

باید تاکید کرد که این رویه هرروزه به واسطه ی صورت بندی گفتمانی و نهادی و کرداری ساخته نمی شود، بلکه در بهترین حالت در قالب مفهوم سازی این کردار از منظر صورت بندی فرهنگی قابل بررسی خواهد بود. کردارهای آرایشی در اصل فقط یکی از صورت های چندگانه ی فرهنگ زیبایی اند،

لویی بنر فرهنگ زیبایی را به جنبه های توجه به زیبایی ارجاع می دهد و در این خصوص به مد و لباس پوشیدن توجه می کند. در حالی که بارتکی به سه گونه کردارهای انتظام بخش زیبایی ارجاع دارد که عبارتند از :

  • کردارهای مناسب سازی اندازه ی بدن
  • برنامه های تحرک بدنی
  • و اصلاح سطح بدن

به این تر تیب، در این خصوص چهارگونه ی متمایز از توجه به بدن قابل شناسایی است :

  • مد و لباس
  • نگهداری از بدن
  • کردارهای آرایشی
  • و سلوک زیبایی شناختی

این تمایزات مجموعه ای را شکل میدهند که قدرت تحلیل داده ها را به خوبی برای مطالعه ی فراهم می سازند و باید آنها را به خاطر داشت و به آنها به منزله ی مدخل عینی برای ورود به فرهنگ زیبایی نگریست، البته نباید از یاد برد که مرزبندی بین این محدوده ها بسیار دشوار است.

به علاوه به نظر میرسد که زنان هیچ گاه خودشان را در یکی از این محدوده ها سامان نداده و در اصل نوعی کنترل نفس بر آنها حاکم است که آنها را هدایت میکند.

به این ترتیب که نوعی همخوانی بین طرز پوشش و کردارهای آرایشی در دست نیست تا نمونه ای داشته باشیم که بر اساس آن به ویژه بدانیم چه طرز پوشش و یا استفاده از چه مدل لباسی منجر به چه آرایشی خواهد شد.

 

در این زمینه باید به تحقیقاتی ارجاع دهیم که در آن نشان میدهد پروژه ی خاطره در بخشی از زندگی زنان امری یک دست و ساده نیست. این امر را از روایت های متقاطع زنان از زندگی خودشان در یافته اند.

این امر هرچند در نگاه اول گیج کننده به نظر میرسد، اما در اصل تاکیدی است بر آنچه در دوره ی معاصر جزء نظریه هایی به شمار می آیند که به جنبه های چند گانه در سوژگی زنان معاصر ارجاع می دهند.

 بیرکهوف معتقد است چیزی زیباست که با کمترین علامات ممکن، بیشترین نظم ممکن را عرضه کند؛ اما زیبایی تنها از طریق نظم و قاعده به دست نمی‌آید، بلکه بعضاً نتیجه دو صفت متضاد است که هر دو به یک اندازه ضروری هستند.
هنر موفق، هنری است که مکالمه‌ای دوجانبه با ذهن به وجود آورد، چالش‌های ذهنی به وجود آورد و بازتاب‌هایی ایجاد کند. این رابطه معمولاً از تجزیه و تحلیل ناکامل نیروهای مؤثر، حاصل می‌شود. ترکیبی که کاملاً هماهنگ و وحدت یافته باشد، ترکیبی خسته‌کننده خواهد بود. هنرمند موفق کسی است که احساس نظم و وابستگی را القا کند و در همان حال چیزهای غیرمنتظره را در اثر خود وارد سازد.

زیبایی جزئی از وجود انسان است که می تواند در هر چیز یا کسی نهفته باشد. این زیبایی زمانی که بروز نماید تجربه ادراکی از لذت و رضایتمندی را برای دیگران ممکن می سازد.

سرشت زیبایی یکی از پایدارترین و بحث برانگیزترین موضوعات در فلسفه غرب است و به همراه چیستی هنر یکی از دو موضوع اساسی در زیبایی شناسی فلسفی می باشد. زیبایی به طور سنتی جزو ارزش های نهایی از جمله خوبی، حقیقت و عدالت شمرده شده است.

ویل دورانت عقیده دارد زیبایی زاده میل است. یکی از نشانه های برجسته اینکه زیبایی زاده میل است این است که شی مطلوب پس از آنکه به دست آمد زیبایی خود را از دست میدهد.

آنچه میخواهیم برای خوبی آن نیست، بلکه برای آن خوب است که آن را میخواهیم. آبی بودن آسمان برای خوشایندی ما نیست، بلکه چشمان ما به تدریج با آسمان آبی خو گرفته آن را خوشایند یافته اند. لذت طبیعی هر شکل و رنگی به نسبت تکرار آن در سر گذشت انسان است.

زن نیز برای آن منبع و دستور زیبایی شناخته شد که عشق مرد به زن قوی تر از عشق زن به مرد است اگر چه مدتش کوتاهتر است.